شاهنشاهی ساسانی (که مردم به آن ایرانشهر میگفتند) آخرین شاهنشاهی ایران پیش از حمله اعراب به ایران بود که از سال ۲۲۴ تا ۶۵۱ میلادی به مدت (۴۲۷ سال) بر ایران فرمان راند؛ شاهنشاهان این امپراتوری از دودمان ساسانیان بودند.[۸] این شاهنشاهی یکپارچه را اردشیر بابکان با شکست اردوان پنجم، واپسین شاهنشاه اشکانی، پایهگذاری کرد. شاهنشاهان ساسانی که ریشهشان از پارس بود،[۹] بر پهنهٔ بزرگی از آسیای باختری چیرگی یافته و در کنار امپراتوری روم–بیزانس، در گذر بازه زمانی افزون بر ۴۰۰ سال، ابرقدرت جهان باستان شمرده میشدند.[۱۰] پایتخت ایران در این دوره، شهر تیسفون در نزدیکی بغداد در عراق امروزی بود. پرچم ایران در این دوره، درفش کاویانی بود که پس از سرنگونی ساسانیان از میان رفت.
نقشهٔ خاورمیانه در سال ۵۰۰ پس از میلاد
دورهٔ ساسانی یکی از مهمترین و سرنوشت سازترین دورههای تاریخ ایران شناخته میشود. شاهنشاهی ساسانی، واپسین شاهنشاهی ایرانی پیش از حمله اعراب به ایران و اسلام آوردن ایرانیان است. در دورهٔ ساسانی، تمدن ایرانی از بسیاری از جهتها به نهایت شکوفایی و پویایی خود رسید برای مثال در دوره ساسانی در ایران شهر های زیادی ساخته شد ، در این شهر ها بازرگانان ، صنعتگران ، پیشه وران و ماموران حکومتی زندگی می کردند. در دوره ساسانی دریانوردی هم رواج یافت. ایران در دورهٔ ساسانیان، تأثیر فراوانی بر فرهنگ روم گذاشت. تأثیرات ساسانیان تنها محدود به مرزهای ایران نبود، بلکه تاثیراتش به هند، چین، اروپای غربی و آفریقا هم میرسد. ساسانیان نقشی برجسته در پدیداری هنر اروپایی و آسیایی در دورههای میانه داشتند. بخش بیشینه چیزی که امروزه به نام دوران طلایی اسلام در زمینهٔ هنر، معماری، موسیقی و دیگر زمینهها شناخته میشود، از ساسانیان به جهان اسلام منتقل و برده شد.[۱۱]
جامعهٔ ساسانی به گونهٔ طبقاتی و لایه ای اداره و گردانده میشد. جامعه به چهار طبقهٔ موبدان، جنگاوران، دبیران و پیشهوران بخشبندی میشد.[۱۲] دین رسمی شاهنشاهی ساسانی، کیش زرتشتی بود و اوستا و زند بنمایه بنیادین دادستانی و دینی فرمانروایی ساسانی شمرده میشدند.[۱۳] دورهٔ شاهنشاهی ساسانیان، در سال ۶۵۱، پس از کشتهشدن یزدگرد سوم درگذر حمله اعراب به ایران، به پایان رسید و ایران زیر چیرگی اعراب مسلمان درآمد.
نام
بهطور رسمی، این امپراتوری به عنوان امپراتوری ایرانیان شناخته میشد (زبان پارسی میانه: ایرانشهر Ērānšahr، در زبان پارتی اشکانیان آریان شهر aryānrahr: این اصطلاح برای اولین بار در سنگنوشته شاپور یکم بر کعبه زرتشت آمدهاست جایی که شاه میگوید «من شاه ایران شهر (کشور ایران) هستم»
در واقع به این دلیل که خاندان ساسان به نام ساسان نامگذاری شدهاست، این امپراتوری در منابع تاریخی و دانشگاهی به عنوان امپراتوری ساسانی شناخته میشود. در زبان انگلیسی نیز به عنوان امپراتوری ساسانیان یاد میشود، مورخان نیز از امپراتوری ساسانی به عنوان امپراتوری نئو فارسی یاد کردهاند زیرا که پس از شاهنشاهی هخامنشی این دومین امپراتوری ایران بود که از پارس (پرس) برخاست.
شکل گیری و تاریخ دوره آغازین ( 205 – 310 )
روایتهای متناقضی از سقوط امپراتوری اشکانی و در پی آن خیزش شاهنشاهی ساسانی وجود دارد که جزئیات این دوره را در هالهای از ابهام قرار دادهاست.[۱۶] شاهنشاهی ساسانی توسط اردشیر اول (اردشیر بابکان) در شهر استخر بنیان نهاده شد.
پاپک در آغاز حکمران ناحیهای بود که به آن «خیر» میگفتند. با این حال، در سال ۲۰۰ (بر طبق تورج دریایی ۲۰۵–۲۰۶)، او موفق به سرنگون کردن «گوچهر» از خاندان «بازرنگیان» شد.[۱۷] پاپک و بزرگترین پسرش شاپور، موفق شدند تا قدرت خود را به سرتاسر پارس گسترش دهند. به خاطر طبیعت گیجکننده منابع، رویدادهای بعدی ناواضح و گنگ است. با این وجود، با اطمینان میتوان گفت که پس از مرگ پاپک، اردشیر که در آن هنگام حکمران دارابگرد بود، در نزاعی برای به قدرت رسیدن، وارد جنگی با برادر بزرگترش شاپور شد. منابع نشان میدهند که شاپور، که برای ملاقات کردن با برادرش رفته بود، بر اثر فروپاشی سقف بر سرش کشته شد. در سال ۲۰۸، اردشیر با خاموش کردن شورشهایی از طرف دیگر برادرهایش که اعدام شدند، خود را حکمران تمام پارس خواند.
شاهنشاهی ساسانیان در اوج قدرت
وقتی که اردشیر خود را شاهنشاه خواند، پایتخت خود را به بخشهای جنوبی پارس منتقل کرد و شهر اردشیرخوره (سابقاً گور، امروزه در فیروزآباد) را برپا کرد. این شهر که کوههای بلند از آن نگهداری میکردند و به آسانی از طریق گردنههای باریک قابل دفاع بود، تبدیل به مرکز قدرتگیری بیشتر اردشیر شد. این شهر توسط یک دیوار دایرهایشکل بلند احاطه شده بود که احتمالاً از روی دیوار مشابهی در دارابگرد نمونهبرداری شده بود و بر بخش شمالی آن یک کاخ بزرگ قرار داشت که بقایای آن هنوز هم پابرجاست. اردشیر پس از اینکه قدرت خود را در پارس پابرجا کرد، به سرعت قلمرو خود را گسترش داد، از شاهان محلی پارس خواست تا سوگند بخورند با او وفادار باشند و استانهای مجاور خود از جمله کرمان، اصفهان، شوش و میشان را تحت کنترل خود درآورد. توجه اردوان پنجم، شاهنشاه اشکانی، خیلی زود معطوف به قدرتگیری اردشیر شد. او در ابتدا در سال ۲۲۴ به حکمران خوزستان دستور داده بود تا وارد جنگی علیه اردشیر شود، اما اردشیر در این جنگ پیروز شد. اردوان پنجم در دومین تلاش برای شکست دادن اردشیر، او را در جنگی در هرمزگان ملاقات کرد، که اردوان پنجم در این جنگ شکست خورد و کشته شد. پس از کشته شدن شاهنشاه اشکانی، اردشیر به استانهای غربی حکومتِ اکنون-سرنگون شدهٔ اشکانی هجوم برد و آنها را تصاحب کرد.
شهر تاریخی بلاد شاپور واقع در استان کهگیلویه و بویراحمد – دوره ساسانیان.
در آن هنگام دودمان اشکانی بین طرفداران اردوان پنجم و بلاش ششم تقسیم شده بود، که احتمالاً اردشیر را قادر ساخت تا اقتدار خود در جنوب را با کمترین مداخله یا اصلاً بدون مداخله اشکانیان، یکپارچه و مستحکم کند.[۲۱]
جغرافیای استان فارس که از دیگر بخشهای ایران جدا بود، به اردشیر یاری رساند.[۲۲] اردشیر که در سال ۲۲۴ میلادی در تیسپون به عنوان یگانه حکمران فارس تاجگذاری کرد، عنوان شاهنشاه یا «شاه شاهان» را برای خود برگزید (کتیبهها از آذر-آناهید به عنوان Banebshenan banebshen یا شهبانوی شهبانوها ذکر به میان میآورند، اما پیوند او با اردشیر ثابت نشدهاست)، به امپراتوری اشکانی که ۴۰۰ ساله بود پایان داد و چهار قرن پادشاهی ساسانیان بر ایران آغاز گشت.[۲۳]
در چند سال بعدی، شورشیان محلی گرداگرد امپراتوری سربرآوردند. با این وجود، اردشیر بابکان امپراتوری نوین خود را بیش از پیش به سمت شرق و شمال غربی گسترش داد، استانهای سیستان، گرگان، خراسان، مرو (واقع در ترکمنستان امروزی)، بلخ و خوارزم را به تصاحب خود درآورد. او همچنین بحرین و موصل را هم به قلمرو ساسانی ضمیمه کرد. بعدها در سنگنبشتههای ساسانی ادعا شدهاست که شاهان کوشانی، تورانی و مکرانی سلطهپذیر اردشیر شدهاند، هرچند که بر طبق شواهد سکهشناسی، به احتمال زیاد آنها سلطهپذیر فرزند اردشیر، شاپور اول، پادشاه آینده شدهاند.
از سوی غرب، یورشهایی علیه هترا، ارمنستان، آدیابن، با موفقیت کمتری روبرو بود. در سال ۲۳۰، او تا ژرفای قلمروهای روم نیز پیش رفت که این حمله دو سال بعد در طی یک ضدحمله از طرف رومیان، بدون داشتن نتیجه قطعی پایان یافت، هرچند که امپراتور روم، الکساندر سوروس، در روم پیروزی خود را جشن گرفت. پس از مرگ سوروس در ۲۳۵، میانرودان، دورا-اروپوس، حران، نصیبین و در نهایت هترا بدست ساسانیان افتاد. سپس اردشیر خودش را بازنشسته کرد و باقی عمرش را در پارس گذراند و پسرش جنگهای او را ادامه داد.
پسر اردشیر بابکان، شاپور اول، که مدتی با پدرش بهطور مشترک پادشاهی کرد،[۲۸] گسترش دادن شاهنشاهی ساسانیان را ادامه داد، باختر را تصاحب کرد و بخش غربی امپراتوری کوشان را هم به تصاحب خود درآورد، همچنین چندین لشگرکشی علیه امپراتوری روم را هم ترتیب داد. شاپور نخست در حمله به میانرودان روم، حران و نصیبین را تصاحب کرد، اما در سال ۲۴۳، سردار رومی Timesitheus، ایرانیها را در نبرد راسائنا شکست داد و سرزمینهای از دست رفته را پس گرفت.[۲۹] پیشرویهای متعاقب امپراتور گردیان سوم (۲۳۸–۲۴۴) در پایین رود فرات در نبرد مسیخه شکست خورد (۲۴۴)، که منجر به قتل رسیدن گوردیان توسط نیروهای خودش شد و شاپور را قادر ساخت تا یک صلحنامه بسیار مقرونبهصرفهتر را با امپراتور تازه، فیلیپ عرب منعقد کند، که به سبب آن او ۵۰۰٬۰۰۰ دیناری غرامت دریافت کرد و خراجی را هم به صورت سالانه بر دوش رومیها گذاشت.[۳۰]
شاپور خیلی زود جنگ را از سر گرفت، رومیها را در نبرد باربالیسوس شکست داد (۲۵۳) و سپس احتمالاً انطاکیه را گرفت و تاراج کرد.[۲۹][۳۱] نتیجه ضدحملههای رومیها تحت امپراتوری والرین با مصیبت و فاجعه همراه بود که ارتش روم در ادسا محاصره و درهم شکسته شد و والرین توسط شاپور به اسارت گرفته شد و تا پایان عمرش زندانی شاپور باقی ماند. شاپور پیروزی خود را با کندهکاری کردن یک نقش برجسته شکوهمند در نقش رستم و بیشاپور جشن گرفت و همچنین در نزدیکی تخت جمشید هم یک سنگنبشته یادبود به زبانهای فارسی و یونانی حکاکی کرد. او از موفقیت خود برای پیشروی در آناتولی بهره برد (۲۶۰)، اما پس از شکست خوردن از رومیها و همپیمانانشان اذینه پالمیرایی، با آشفتگی عقبنشینی کرد و حرمسرای خود و تمامی قلمروهای رومی که اشغال کرده بود را از دست داد.
قلعه نظامی رودخان، واقع در استان گیلان منسوب به ساسانیان
مرزهای ایران و روم بر طبق موفقیتهای نظامی یک طرف، دائماً بین دجله و فرات در تغییر بود. رفتوآمد بین مرزها آزاد بود و بازرگانی و ازدواج و حتی جاسوسی را ممکن میساخت. در این برهه از زمان، میانرودان در دست ایران بود، اما باید فکری به حال ارمنستان میشد که در مقابل اردشیر مقاوت کرده و دشمنش را شکست داده بود. ارمنستان همیشه یکی از نکات مورد اختلاف بین ساسانیها و رومیها بودهاست. این منطقه برای هر دو مهم بوده، چرا که اهمیت استراتژیک و اقتصادی داشته و به عنوان سرزمین حایل بین ایران و روم بوده. از آنجا که یک شاخه از سلسله اشکانیان در ارمنستان حکومت میکردند و ساسانیان با اشکانیان دشمنی داشتند، برای شاپور مهم بود تا مشکل ارمنستان را حل و فصل کند. او ترتیب قتل خسرو را داد و شاهی وفادار به خودش، تیرداد را بر آنجا نشاند که از ۲۵۲–۲۶۲ فرمانروایی کرد.[۳۴]
شاپور برنامههای آبادانی پرشماری داشت. او دستور به ساخت نخستین پل سدی در ایران را داد و شهرهای بسیاری را هم بنیان نهاد، که برخی از آنها توسط مهاجرینی از قلمروهای روم اسکان داده شدند که از جمله این مهاجرین، مسیحیانی بودند که میتوانستند تحت لوای شاهنشاهی ساسانی، آزادانه دین خورد را پرستش کنند. دو شهر، بیشاپور و نیشابور از روی او نامگذاری شدهاند. او خصوصاً کیش مانویگری را مورد لطف خود قرار داد و از مانی (که یکی از کتابهایش، شاپورگان را به او هدیه کرده) محافظت کرد و بسیاری از مبلغین مانویگری را به خارج از مرزهای ایران به جهت تبلیغ دین خود فرستاد. او همچنین با یک خاخام بابلی به نام ساموئل دوستی برقرار کرد. این دوستی برای جامعه یهودیان پُرسود بود و به آنها مهلتی داد تا وضع قوانین طاقتفرسا علیه آنها را به تعویق بیفتد. شاهان بعدی سیاست تحمل دینی شاپور را لغو کردند. بهرام اول تحت فشار مغهای زرتشتی و تأثیرگذاریهای موبدموبدان، کرتیر، مانی را کشت و پیروان او را مورد آزار و اذیت قرار داد. بهرام دوم، همانند پدرش، تحت تأثیر خواستههای موبدان زرتشتی بود.[۳۵][۳۶] در حیت پادشاهی او، پایتخت ساسانیان، تیسپون، مورد چپاول رومیها، تحت امپراتوری کاروس قرار گرفت و بخشهای عمدهٔ از ارمنستان، پس از نیمقرن استیلای ایرانیان بر آن، به دیوکلتیان واگذار شد.[۳۷]
امپراتور پروباس (Probus) برای حمله به قلمرو ساسانیان طرحریزی کرد، اما خودش مرد و کاروس (Carus) جنگ را شروع و به بینالنهرین حمله کرد و تیسفون را محاصره کرد. در این زمان بهرام دوم در شرق بود. اما کاروس در بینالنهرین درگذشت و امپراتور بعدی، دیوکلتیان، میبایست مشغول به حل مشکلات داخلی میشد و با بهرام دوم صلح کرد، که بر طبق آن ارمنستان بین دو کشور تقسیم شد و بخش غربی در دست تیرداد ماند و نرسه بخش بزرگتر را گرفت (که از آن پس ارمنستان ایران نام گرفت). در ۲۹۳ بهرام دوم درگذشت و بهرام سوم که شاه سیستان بود بر تخت نشست، اما نرسه، برادر بهرام دوم، که در شرق بود، به میانرودان آمد و مورد استقبال جمعی از اشراف قرار گرفت و در نهایت شاه شد.[۳۸]
نرسه، جانشین بهرام سوم (که مدت کوتاهی در سال ۲۹۳ فرمان راند)، جنگ دیگری را علیه رومیها به راه انداخت. نرسه پس از موفقیتهای اولیه علیه امپراتور گالریوس در رقه سوریه در فرات در سال ۲۹۶، محتمل شکست بزرگی شد. گالریوس نیروهای خود را احتمالاً در بهار ۲۹۸، با دستهای جمعآوریشده از زمینهای اجارهای دانوبی امپراتوری، تقویت کرد.[۳۹] نرسه از ارمنستان و میانرودان آن طرفتر نرفت، که به گالریوس اجازه داد تا در ۲۹۸ تعرضی را در شمال میانرودان از طریق ارمنستان انجام دهد. نرسه به ارمنستان عقبنشینی کرد تا با نیروهای گالریوس بجنگد، که عواملی به ضرر او بود، زمینهای پر از پستی و بلندی ارمنستان به نفع پیادهنظام روم بود، اما نه به نفع سوارهنظام ساسانی. کمکهای محلی به گالریوس او را قادر ساختند تا بتواند نیروهای ایرانی را غافلگیر کند و در دو نبرد پیاپی، گالریوس بر نرسه پیروز شد.
نمایشگاه تیسفون و هنر ساسانیان در موزه ملی آلمان
پل دختر واقع در شهری به همین نام در استان لرستان
طاق کسری از یادبودهای ساسانیان
در حین دومین جنگ، نیروهای رومی کمپ نرسه، خزانه او، حرمسرای او و همسرش را محاصره کردند. گالریوس به سمت سرزمین ماد و آدیبانه پیشروی کرد و پیروزیهای پیاپیای بهدستآورد، که مهمترین آنها در نزدیکی ارض روم بود، قبل از اول اکتبر ۲۹۸ امنیت را در نصیبین برقرار کرد. از دجله به طرف پایین رفت، تیسپون را گرفت.
نرسه قبلاً یک سفیر برای گالریوس فرستاده بود تا درخواست کند فرزندان و همسرانش را برگرداند. گفتگو برای صلح در بهار ۲۹۹ آغاز شد، که هم دیوکلتیان و هم گالریوس عهدهدار آن شدند.
شرایط صلح سنگین بودند: ایران قلمروهایی به روم تسلیم میکرد، بهطوریکه دجله مرز بین دو امپراتوری میشد. مفاد دیگری هم نوشته شده بود مبنی بر اینکه ارمنستان به روم برگردد و دژ Ziatha هممرز آن باشد. ایبری قفقاز تحت یک گماشتهٔ رومی، به روم وفادار بماند، نصیبین که حالا تحت فرمان روم بود، تبدیل به تنها آبگذر برای تجارت بین ایران و روم شود، و روم که کنترل پنج ساتراپی بین دجله و ارمنستان را به دست میگرفت: Ingilene, Sophanene (Sophene), Arzanene (Aghdznik), کردوئنه، و Zabdicene (در نزدیکی حکاری در ترکیه امروزی).
ساسانیها پنج استان غربی دجله را واگذار کردند و موافقت کردند که در امورات ارمنستان و گرجستان مداخله نکنند. در پیامد این شکست، نرسه تخت را تسلیم کرد و یک سال بعد از دنیا رفت و تخت ساسانی را برای پسرش، هرمز دوم بر جای گذاشت. آشوب در سرتاسر کشور برپا گشت، و در هنگامی که هرمز شورشهایی را در سیستان و کوشان سرکوب میکرد، در کنترل اشرافزادگان ناتوان بود و در نهایت در سال ۳۰۹ توسط بادیهنشینان عرب در یک مسافرت شکارچیگری به قتل رسید.
این شکست نفوذ ساسانیان در ایبری (گرجستان) را کم کرد، چرا که شاه گرجستان و اشراف در ۳۳۰ به مسیحیت گرویدند. این ضعف شاهنشاهی را میتوان با افتادن واژه «انیران» از عناوین و سکهها دید
نخستین دوره شکوفایی ( 309-379 )
پس از مرگ هرمز، عربها از سوی شمال آغاز به ویرانگری و به تاراج بردن شهرهای شرقی امپراتوری کردند، حتی به ایالت پارس هم حمله کردند که زادگاه شاهان ساسانی بود. در همین اوقات، اشرافیان ایرانی فرزند ارشد هرمز دوم را کشتند، دومین فرزند او را کور کردند و سومین را به زندان افکندند (که بعدها به قلمرو رومیها پناهنده شد). تخت پادشاهی برای شاپور دوم به ودیعه گذاشته شد. شاپور دوم فرزند نازاده شده یکی از زنهای هرمز دوم بود که «در زهدان» مادر خود تاجگذاری کرد: تاج پادشاهی بر روی شکم مادرش گذارده شد. در حین جوانی او، مادرش و اشرافزادگان کشور را اداره میکردند. پیرو پا به سن گذاشتن شاپور دوم، او قدرت را بهطور ظاهری در دست گرفت و خیلی زود ثابت کرد که یک حاکم فعال و کارا است.
شاپور دوم در ابتدا ارتش کوچک اما منظم و کارآزمودهٔ خود را به طرف جنوب برای مبارزه با اعراب برد، که آنها را شکست داد، امنیت را در نواحی جنوبی امپراتوری برقرار کرد. او همچنین دیواری برای جلوگیری از حمله اعراب ساخت (واری تازیگان) که به نظر میرسد نزدیک شهر حیره بودهاست و بعدها به خورنق شاپور معروف گشت شاپور همچنین قبایلی از اعراب را در داخل مرزهای ایران اسکان داد. او سپس شروع به اولین لشگرکشی خود علیه روم در غرب کرد، که در آنجا نیروهای ایرانی یک سری جنگها را بردند، اما در تصاحب قلمرو ناتوان بودند، چرا که محاصرههای مکرر شهر حساس و مرزی نصیبین با شکست مواجه میشد و روم در بازپسگیری شهرهای سنجار و آمیدا (آمِد) که به دست ایرانیها افتاده بودند هم موفق بود.
این لشگرکشیها با حملات ناگهانی قبایل بیابانگرد در مرزهای شرقی امپراتوری متوقف شدند، که فرارود را تهدید میکرد، ناحیهای بسیار حیاتی از نظر استراتژیکی برای کنترل کردن جاده ابریشم. از این رو شاپور در شرق به طرف فرارود رفت تا با قبایل بیابانگرد شرقی روبرو شود، ولی فرماندهان محلی او توانستند یورشهای گرفتارکنندهای را بر رومیها وارد کنند.[۴۸] او قبایل آسیای مرکزی را در هم شکست، و آن ناحیه را به عنوان یک استان جدید به کشور ضمیمه کرد. او سپس سرزمینی را تصاحب کرد که امروزه به نام افغانستان شناخته میشود.
به دنبال این پیروزی، گسترش فرهنگی هم نائل شد و هنر ساسانی در ترکستان نفوذ کرد، تا به چین هم رسید. شاپور در کنار پادشاه بیابانگردها، گرومبات، شروع به دومین لشگرکشی خود ضد رومیها در ۳۵۹ کرد و خیلی زود موفق شد Singara و آمیدا را دوباره تصاحب کند. امپراتور روم ژولیان، در پاسخ، تا عمق قلمروهای ایران پیش رفت و نیروهای شاپور را در نبرد تیسپون شکست داد. با این حال او درگرفتن پایتخت ایران ناتوان بود، و وقتی که سعی میکرد تا به قلمروهای روم عقبنشینی کند، به قتل رسید.[۴۹] ژولیان ناوگان خود را نابود کرده بود تا نیروهایش نتوانند از حمله دست بکشند، و در مقابل شاپور دوم سیاست زمین سوخته را در میانرودان در پیش گرفت که باعث گرسنگی نیروهای وی شد. در ژوئن ۳۶۳ ایرانیها که به فیل مجهز بودند رومیها را شکست داده و ژولیان به سختی زخمی شد و درگذشت.[۵۰] جانشین او ژوویان، در ساحل رود شرقی دجله به دام افتاد، و مجبور شد تمام استانهایی که ایرانیها در ۲۹۸ به روم واگذار کرده بودند را پس دهد، همینطور نصیبین و Singara هم به ایران واگذار کرد، تا در مقابل بتواند ارتشش را از ایران بیرون ببرد.
شاپور دوم یک سیاست دینی بیرحمانه را پی گرفت. در طی دوران پادشاهی او، جمعآوری اوستا، متون مقدس زرتشتی، به اتمام رسید، بد دینها و از دین برگشتگان مجازات شدند و مسیحیان هم مورد آزاد و اذیت قرار گرفتند. آزار و اذیت مسیحیان واکنشی بود به مسیحیسازی امپراتور روم توسط کنستانتین بزرگ. شاپور دوم، همانند شاپور اول، با یهودیها با دوستی رفتار کرد، که در دوره او در آزادی نسبی زندگی میکردند و از امتیازات فراوانی هم برخوردار بودند. در هنگام مرگ شاپور، امپراتوری ایران از همیشه قویتر بود، با دشمنان شرقی در صلح و آرامش بود و ارمنستان هم تحت کنترل ایران قرار داشت.
دوره میانی ( 379-498 )
از مرگ شاپور دوم تا نخستین تاجگذاری قباد اول، یک دوره عمدتاً همراه با صلح و آرامش بین ایران و روم برقرار بود (که در این هنگام به نام روم شرقی یا امپراتوری بیزانس شناخته میشد). تنها دو جنگ کوچک بین آنها درگرفت که اولی طی سالهای ۴۲۱ تا ۴۲۲ و دومی هم در سال ۴۴۰ بود.[۵۱][۵۲][۵۳][۵۴][۵۵] در تمام این دوره، سیاست دینی ساسانیان از یک پادشاه به پادشاه دیگر بهطور قابل توجهی تغییر میکرد. باوجود یک سری حاکمان ضعیف، سیستم اداری که در دوران شاپور دوم مقرر شده بود، پابرجا باقی ماند و امپراتوری به شکل رضایتبخشی عمل میکرد.
سمت راست نقشه اوج قدرت ساسانیان و سمت چپ مرزهای سنتی ساسانیان.
پس از اینکه شاپور دوم در سال ۳۷۹ از دنیا رفت، او یک امپراتوری قدرتمند را برای نابرادری خود اردشیر دوم (۳۷۹–۳۸۳ پسر هرمز دوم) و همینطور پسر خود شاپور سوم (۳۸۳–۳۸۸) برجا گذاشت، که هیچکدام از آنها استعداد نیای خود را نشان ندادند. اردشیر دوم که به عنوان نابرادری پادشاه رشد کرده بود، نتوانست جانشین خوبی برای برادر خود شود و شاپور سوم که یک شخصیت اندوهگین بود تا بتواند به چیزی برسد. بهرام چهارم (۳۸۸–۳۹۹) هرچند که مثل پدرش ناتوان نبود، نتوانست افتخار بزرگی برای شاهنشاهی کسب کند. در طی این دوره، ارمنستان طی یک موافقتنامهای بین ایران و روم تقسیم شد. ساسانیها حکمرانی خود بر ارمنستان بزرگ را بازیافتند و امپراتوری بیزانس یک بخش کوچک از ارمنستان غربی را در دست داشت.
یزدگرد اول (۳۹۹–۴۲۱)، پسر بهرام چهارم، اغلب با کنستانتین اول، امپراتور روم مقایسه میشود. همانند او، هم به صورت فیزیکی و هم از نظر دیپلماسی قدرتمند بود. یزدگرد اول همانند همتای رومی خود، فرصتطلب بود. او مانند کنستانتین بزرگ، سیاست مصالحه دینی را در پیش گرفت و آزادی برای رشد اقلیتهای مذهبی را فراهم کرد. آزار و اذیت مسیحیان را متوقف کرد و حتی اشراف و موبدان که به آزار آنها میپرداختند را مجازات کرد. پادشاهی او یک دوره نسبتاً صلحآمیز بود. او صلحی پابرجا با رومیها برقرار کرد و حتی تئودئوس دوم (۴۰۸–۴۵۰) را هم تحت کفالت خود قبول کرد. او همچنین با یک شاهزاده یهودی ازدواج کرد که برای او پسری به نام نرسی به دنیا آورد.
جانشین یزدگرد اول، پسر او، بهرام پنجم (۴۲۱–۴۳۸) معروف به بهرام گور بود، یکی از شناختهشدهترین شاهان ساسانی که قهرمان بسیاری از افسانهها در ادبیات فارسی است. این افسانهها حتی پس از نابودی شاهنشاهی ساسانی توسط اعراب هم پایدار ماندند. بهرام پنجم، که عمدتاً با نام بهرام گور شناخته میشود، پس از مرگ ناگهانی یزدگرد اول (یا ترور او)، به رغم مخالفتهای اشراف و با کمک منذر، شاه عربی حیره، تاج پادشاهی را تصاحب کرد. مادر بهرام پنجم شوشاندخت، دختر رأس جالوت یهودی بود. در ۴۲۷، او در شرق با قبایل بیابانگرد هپتالیان مبارزه کرد و آنها را درهم شکست و نفوذ خود را تا آسیای میانه گسترش داد که در آنجا تصویر او برای قرنها بر روی سکههای بخارایی (در ازبکستان امروزی) نقش بسته بود. بهرام پنجم پادشاه دستنشانده ایران در ارمنستان را برکنار کرد و آنجا را به یکی از استانهای ایران تبدیل کرد.
بهرام پنجم در سنت و فرهنگ ایرانی یک سوگلی تمامعیار است، که داستانهای زیادی از دلاوریها و زیبایی او، از پیروزیهای او بر رومیها، مردمان ترک، هندیها و آفریقاییها و ماجراهای او در شکار و عشق روایت میشود. او همچنین بهرام گور هم خوانده میشود. واژه گور به معنای گور خر است که به دلیل علاقه او به شکار و به خصوص به شکار گور خر بر او نهاده شدهاست. او نماد شاهی در اوج دوران شکوفایی است. او تاج شاهی را در رقابت با برادرش تصاحب کرد و با دشمنان خارجی هم مبارزه کرد، اما عمدتاً خودش را با شکار و مهمانیهای درباری با همسران و درباریان سرگرم نگه میداشت. او تجسم رونق و رفاه شاهانه بود. در این دوران، بهترین آثار از ادبیات ساسانی نوشته شدند، قطعات سرشناسی از موسیقی ساسانی تنظیم و ساخته شدند و ورزشهایی همانند چوگان تبدیل به سرگرمی شاهانه شدند، سنتی که تا به امروز هم در بسیاری از نظامهای پادشاهی حفظ شدهاست.
یزدگرد دوم (۴۳۸–۴۵۷) پسر بهرام گور، یک پادشاه میانهرو بود، اما برخلاف یزدگرد اول، یک سیاست ظالمانه در برابر اقلیتهای مذهبی در پیش گرفت، خصوصاً برای مسیحیان.[۵۷] با این حال در سال ۴۵۱ در نبرد آوارایر، ارمنیهای تابع شاهنشاهی تحت رهبری وارتان مامیکونیان موفق شدند آزادی ارمنستان برای پرستش دین مسیحیت را برقرار کنند.[۵۸][۵۹] که بعدها در ۴۸۴ پیماننامه نورسک هم تأیید شد.
یزدگرد دوم در ابتدای سلطنتش ارتشی متشکل از ملیتهای گوناگون از جمله متحدان هندیاش را جمعآوری کرد، و در سال ۴۴۱ به امپراتوری روم شرقی حمله کرد، اما خیلی زود پس از جنگی محدود، مجدداً صلح و آرامش برقرار شد. او سپس در سال ۴۴۳ نیروهای خود را در نیشابور جمع کرد و یک لشگرکشی طولانی علیه کیداریان را ترتیب داد. در نهایت، پس از تعدادی جنگ، او کیداریان را شکست داد و در سال ۴۵۰ آنها را به آنسوی رود آمودریا راند.[۶۰]
در طی لشگرکشی یزدگرد دوم به غرب، به مسیحیانی که در لشکرش بودند مشکوک شد و آنها را از حکومت و ارتش اخراج کرد. او سپس مسیحیان را مورد آزار و اذیت قرار داد و تا حد خیلی کمتری هم همین کار را در مقابل یهودیان انجام داد.[۶۱] به منظور دوباره زرتشتیسازی ارمنستان، او شورشی از طرف مسیحیان ارمنستان در ۴۵۱ در نبرد آوارایر را سرکوب کرد. با این حال، ارمنیها، عمدتاً مسیحی باقی ماندند. در سالهای بعدی سلطنت او، او مجدداً با کیداریان وارد نزاع شد تا اینکه در سال ۴۵۷ از دنیا رفت. هرمز سوم (۴۵۷–۴۵۹) فرزند جوانتر یزدگرد دوم، به تخت شاهنشاهی نشست. در طی دوران کوتاه شاهی او، او مرتباً با برادر بزرگتر خود پیروز اول جنگید، که پیروز ار حمایت اشرافزادگان هم برخوردار بود،[۶۱] و همینطور در باختر هم با هپتالیان جنگید. او در سال ۴۵۹ توسط برادرش پیروز کشته شد.
در ابتدای قرن پنجم، هپتالیان (هونهای سفید)، به همراه دیگر گروههای بیابانگرد به ایران حمله کردند. در ابتدا، بهرام پنجم و یزدگرد دوم شکستهای قاطعانهای بر آنها وارد کردند و آنها را به سوی شرق راندند. هونها در انتهای قرن پنجم برگشتند و پیروز (۴۵۷–۴۸۴) را در سال ۴۸۳ شکست دادند. به دنبال این پیروزی، هونها به مدت دو سال به بخشهای شرقی ایران حمله میکردند و آنجا را مورد تاخت و تاز و تاراج قرار میدادند. آنها تا چند سال پس از آن، خراجهای سنگینی دریافت میکردند.
این حملات بیثباتی و هرج و مرج را برای شاهنشاهی به دنبال داشت. پیروز اول مجدداً سعی کرد تا هپتالیان را بیرون براند، اما در راه هرات، او و ارتشش توسط هونها در صحرا به دام افتادند. پیروز اول کشته شد و ارتش او معدوم شد. پس از این پیروزی، هپتالیان تا شهر هرات پیش رفتند، و امپراتوری را در هرج و مرج و بینظمی قرار دادند. در نهایت، یک اشرافزاده ایرانی از خاندان کهن کارن، به نام زرمهر (یا سوخرا) تا حدودی نظم را برقرار کرد. او بلاش، یکی از برادران پیروز اول را شوراند تا به تخت پادشاهی بنشیند، هرچند که تهدید هونها تا زمان سلطنت خسرو اول هم پابرجا ماند. بلاش (۴۸۴–۴۸۸) یک پادشاه ملایم و گشادهدست بود، او به مسیحیان امتیازاتی داد؛ با این حال، او کاری برای مقابله با دشمنان امپراتوری انجام نداد، خصوصاً در قبال هونهای سفید. بلاش، پس از چهار سال سلطنت، کور و برکنار شد (گفته میشود بزرگان کشور این کار را با او کردند)، و برادرزاده او قباد اول بر تخت نشست.
قباد اول (۴۸۸–۵۳۱) پادشاهی نیرومند و اصلاحگر بود. قباد اول از فرقهای که توسط مزدک، فرزند «بامداد» بنیان نهاده شده بود حمایت کرد. مزدک خواستار آن بود که ثروتمند باید ثروت و همسران خود را با فقرا تقسیم کند. نیت قباد ظاهراً این بود که با اتخاذ کردن آموزههای مزدک، نفوذ و تأثیر بزرگان و آریستوکراسی رو به رشد را در هم بشکند. این اصلاحات باعث شد تا او مخلوع و در «قلعه فراموشی» در شوش به زندان افکنده شود، و برادر کوچکتر او جاماسپ (زاماسپ) در سال ۴۹۶ به قدرت رسید. قباد اول، با این حال، در سال ۴۹۸ گریخت و پادشاه هونهای سفید به او پناه داد.
جاماسپ (۴۹۶–۴۹۸) پیرو برکناری قباد اول توسط اشراف، به تخت شاهنشاهی ساسانی نشست. جاماسپ شاهی خوب و مهربان بود، او مالیاتها را به منظور کمک به کشاورزان و فقرا کاهش داد. او همچنین به دین زرتشتی اصلی وفادار بود، همان چیزی که قباد اول با تغییر جهت و سرپیچی از آن باعث شده بود تخت و آزادی خود را در ازای آن از دست بدهد. پادشاهی او خیلی زود به اتمام رسید؛ قباد اول، به عنوان رهبر ارتش بزرگی که پادشاه هپتالیان به او داده بود، به پایتخت برگشت. جاماست از تخت سلطنت کنارهگیری کرد و تخت را به برادرش داد. پس از روی کار آمدن مجدد قباد اول، هیچ ذکر دیگری از جاماسپ به میان نیامده است، اما باور رایج بر این است که برادرش با او رفتار مساعدی داشتهاست.
دومین دوره شکوفایی ( 498-622 )
دوره دوم شکوفایی عصر ساسانی پس از دومین تاجگذاری قباد اول شروع میشود. قباد اول با پشتیبانی هپتالیان، یک لشگرکشی علیه رومیها آغاز کرد. در سال ۵۰۲، او ارزروم در ارمنستان را گرفت، اما خیلی زود آن را از دست داد. در سال ۵۰۳، آمِد در دجله را گرفت. در سال ۵۰۴، هونهای غربی از طرف قفقاز به طرف ارمنستان هجوم بردند که نتیجه آن یک آتشبس موقت شد، آمیدا مجدداً تحت کنترل روم درآمد و معاهده صلح هم در سال ۵۰۶ درگرفت. قباد در سال ۵۲۱/۵۲ کنترل لازستان را از دست داد، که حکمرانان آن از آن پس به رومیها وفادار بودند؛ در سال ۵۲۴/۵۲۵ تلاش مشابهی هم از طرف ایبریاییها درگرفت که باعث درگرفتن جنگی بین ایران و روم شد.
در سال ۵۲۷، رومیها نصیبین را مورد تاخت و تاز قرار دادند که دفع شد و تلاشهای رومیها برای تقویت کردن مواضع خود در نزدیکی مرز دو کشور هم خنثی شد. در سال ۵۳۰، قباد لشکری تحت فرماندهی پیروز مهرانی را برای حمله به دارا، شهر مرزی مهم رومی ارسال کرد. این ارتش به مصاف سردار رومی، بلیساریوس رفت، و هرچند از نظر تعداد بیشتر بودند، در جنگ دارا شکست خورد. در همان سال، ارتش دومی از ایران تحت کنترل مهر-مهرو در Satala توسط نیروهای رومی تحت کنترل Sittas و Dorotheus شکست خورد، اما در سال ۵۳۱، ارتشی از ایران که دستهای از لخمیها به فرماندهی المنذر سوم هم آن را همراهی میکردند، بلیساریوس را در نبرد کالینیکوم شکست دادند، و در سال ۵۳۲، معاهده صلح ابدی منعقد شد.[۶۳] هر چند که قباد نمیتوانست خودش را از زیر یوغ هپتالیان خلاص کند، موفق شد نظم را در مرزهای داخلی برقرار کند و در برابر روم شرقی نیز بهطور کلی با موفقیت جنگید. چندین شهر را هم به وجود آورد که برخی از آنها نام خود را از روی نام قباد گرفتهاند، و همینطور قباد شروع به سامان دادن به مالیاتها و اداره داخلی کشور کرد.
پس از قباد اول، فرزند او، خسرو اول، که به او «خسرو انوشیروان» یا «انوشهروان» (به معنی دارنده روح جاویدان) و «کسرا/کسری» که لقب پادشاهان ساسانی (در عربی به معنی پادشاه پادشاهان و صاحب شوکت بسیار) است هم میگویند، بر ایران فرمان راند (۵۳۱–۵۷۹). او مشهورترین و نامدارترین شاه ساسانی است. خسرو اول برای اصلاحاتش در بدنه حکومتی سالخورده ساسانیان شهرت دارد. او یک سیستم معقول برای مالیاتگیری معرفی کرد که بر طبق بررسی مالکان زمیندار بود، که از دوره پدرش شروع شده بود. او سعی کرد از هر جهت رفاه و درآمد شاهنشاهیاش را بهبود دهد. اربابان فئودالی سابق، تجهیزات نظامی، پیروان، و ملازمان خودشان را به میدان میآوردند. خسرو اول یک نیروی جدید از دهکانها (دهقانها) درست کرد، که توسط دولت مرکزی و اشرافزادگان تجهیز میشد و حقوق آن پرداخت میشد، این کار باعث شد تا ارتش و اشراف بیشتر به دولت مرکزی نزدیک شوند تا به اربابان محلی.
امپراتور ژوستینین یکم (۵۲۷–۵۶۵) به خسرو ۴۴۰٬۰۰۰ قطعه طلا پرداخت کرد که بخشی از همان معاهده صلح ابدی سال ۵۳۲ بود. در سال ۵۴۰، خسرو معاهده را شکست و به سوریه حمله کرد، انطاکیه را تاراج کرد و مبالغ بزرگی پول از چند شهر اخاذی کرد. موفقیتهای دیگری هم برای او پدید آمد: در سال ۵۴۱ لازستان از ایران شکست خورد، و در سال ۵۴۲ یکی از یورشهای رومیها به ارمنستان در Anglon با شکست همراه شد. در همان سال، بر طبق درخواست شاه لازستان، خسرو به لازستان وارد شد، قلعه اصلی بیزانسیها در پترا را تصرف کرد و باقی کشور را هم تحتالحمایه خود کرد،[۶۶] که جنگ لازی از همینجا شروع شد. یک آتشبس موقت پنج ساله که در سال ۵۴۵ منعقد شده بود در سال ۵۴۷ شکسته شد، آنگاه که لازستان مجدداً جانب خود را تغییر داد و در نهایت با کمک بیزانسیها گاریسون ایرانی خود را بیرون کرد؛ جنگ ادامه یافت اما محدود به لازستان ماند، در نهایت با بسته شدن معاهده صلحی در سال ۵۶۲، لازستان همچنان در دست رومیها باقی ماند.
در سال ۵۶۵ ژوستینین یکم درگذشت و ژوستین دوم (۵۶۵–۵۷۸) جانشین او شد، که تصمیم گرفت تا کمکهای مالی به سردمداران عرب را متوقف کند تا آنها را از تاخت و تاز به ممالک روم در سوریه بازدارد. یک سال قبل از آن، فرماندار ساسانی ارمنستان، چهرگشنسپ از خاندان سورن، یک معبد آتش در دوین در نزدیکی ایروان امروزی بنیان نهاد، و یکی از اعضای بانفوذ خانواده مامیکونیان را اعدام کرد، که این اعدام موجب یک شورش شد که در اثنای آن فرماندار ایرانی و پاسداران او در سال ۵۷۱ کشته شدند، و شورشیان هم به ایبری گریختند. ژوستین دوم از شورش ارمنیها استفاده کرد و وجه پرداختی سالانه خود به خسرو انوشیروان را برای دفاع از معبرهای قفقاز متوقف کرد.
ارمنیها به عنوان متحدین مورد استقبال قرار گرفتند، و ارتشی هم به قلمرو ساسانی ارسال شد که نصیبین را در سال ۵۷۳ محاصره کرد. با این حال، اختلاف و عدم توافق در بین سرداران بیزانسی نه تنها باعث ناکام ماندن محاصره شد، بلکه باعث شد خود آنها هم در شهر قلعه دارا محاصره شوند، که این شهر توسط ایرانیها گرفته شد و سپس آنها سوریه را نابود کردند، که باعث شد ژوستین دوم قبول کند که مبلغی به صورت سالانه در عوض یک آتشبس پنجساله در جبهه میانرودان به ایران بدهد، هرچند که جنگ در نواحی دیگر همچنان ادامه یافت. در سال ۵۷۶، خسرو انوشیروان آخرین لشگرکشی خود را انجام داد، یورشی به آناتولی که باعث به تاراج بردن سیواس و ملطیه شد، اما با مصیبت و فاجعه پایان یافت: ایرانیها که در بیرون از ملطیه شکست خوردند، در حین عبور از فرات در زیر حملات بیزانسیها، تلفات سنگینی دادند. بیزانسیها با استفاده از نابسامانی تا عمق قلمروهای خسرو انوشیروان پیشروی کردند، حتی نیروهای آبخاکی را در آنسوی دریای خزر هم تدارک دیدند. خسرو به دنبال عقد قرارداد صلح افتاد، اما پس از یک پیروزی در سال ۵۷۷ در ارمنستان توسط سردارش تهمخسرو، تصمیم گرفت تا جنگ را ادامه دهد، و به این ترتیب جنگ در میانرودان ادامه یافت. شورش ارمنیها با عفو عمومی پایان یافت، که باعث شد ارمنستان به امپراتوری ساسانی برگردد.[۶۴]
در سال ۵۷۰، معدی کرب، برادر ناتنی شاه یمن، از خسرو درخواست پادرمیانی کرد. خسرو یک ناوگان و یک ارتش کوچک تحت فرماندهی وهریز به منطقهای در نزدیکی عدن امروزی فرستاد، و آنها به طرف پایتخت حمیریان (صنعا) راهپیمایی کردند، که به تصاحب آنها درآمد. سیف پسر معدی کرب که در یورش هم شرکت کرده بود، در مدت زمانی میان دوره ۵۷۵ و ۵۷۷ شاه شد. در نتیجه، ساسانیان قادر بودند تا مقری را در یمن برپا کنند تا بتوانند تجارت دریایی با شرق را اداره کنند. بعدها، یمن از اطاعت از ساسانیان چشمپوشی کرد و یک لشگرکشی دیگر در سال ۵۹۸ از طرف ایران اتفاق افتاد که با موفقیت یمن را به عنوان یک استان جدید به شاهنشاهی ساسانی ضمیمه کرد، که تا دوران اغتشاش پس از خسروپرویز پابرجا بود.[۶۴]
شاهنشاهی خسرو انوشیروان شاهد خیزش دهقانان (اربابان روستایی) بود، اشراف زمیندار خردهپا که بعدها ستون فقرات اداری استانی ساسانیان و سیستم جمعآوری مالیات آنان را تشکیل دادند.[۶۷] خسرو اول، آبادگری بزرگ بود، پایتخت خود را بهسازی و آذین کرد، شهرهای جدیدی بنیان نهاد، و ساختمانهای جدیدی ساخت. او کانالها را بازسازی کرد و زمینهایی که در جنگها نابود شده بودند را مجدداً آباد کرد. دژهای مستحکمی در گردنهها و معبرها ساخت و قبایلی مطیع را در شهرهای مرزی که به دقت انتخاب شده بودند، اسکان داد تا پاسدار آنها از هجوم بیگانگان باشند. او نسبت به همه ادیان مصالحه داشت، هرچند که او آیین زرتشتی را آیین رسمی دولت ساخته بود و وقتی هم که یکی از فرزندانش مسیحی شد، به خود نگرفت.
پس از انوشیروان، هرمز چهارم (۵۷۹–۵۹۰) بر تخت نشست. جنگ با بیزانس همچنان شدیدتر میشد، اما فاقد نتیجه قطعی بود، تا اینکه هرمز، سردار خود بهرام چوبین را برکنار و تحقیر کرد، که باعث شورش او در سال ۵۸۹ شد. سال بعد، هرمز توسط یک کودتای کاخی سرنگون شد و پسرش خسرو دوم (خسروپرویز، شاهنشاهی از ۵۹۰ تا ۶۲۸) بر تخت نشست. با این حال، این تغییر در تخت شاهی بهرام چوبین را آرام نکرد، او با خسرو جنگ کرد و او را شکست داد. خسرو مجبور شد تا به قلمرو بیزانس بگریزد، و بهرام چوبین تخت شاهنشاهی ساسانی را قصب کرد. خسرو از امپراتور روم موریس (۵۸۲–۶۰۲) درخواست کمک در برابر بهرام را کرد، به او پیشنهاد واگذار کردن قفقاز غربی به بیزانس را داد. برای تقویت کردن این وفاداری، خسرو با دختر موریس، مریم ازدواج کرد. ارتش جدید ایرانی-بیزانسی تحت فرمان خسرو و سرداران بیزانسی، نرسه و John Mystacon، علیه بهرام شورش کرد، او را در سال ۵۹۱ در جنگ Blarathon شکست داد. وقتی که خسرو به دنبال این پیروزی مجدداً بر تخت نشست، به قول خود وفا کرد و کنترل ارمنستان غربی و ایبری قفقاز را به بیزانس داد. موافقتنامه صحل جدید به دو امپراتوری اجازه داد تا نظامیگری خود را در جایهای دیگری دنبال کنند. خسرو قلمرو امپراتوری ساسانی را در مرزهای شرقی گسترش داد و موریس هم کنترل بیزانس بر روی بالکان را پس گرفت.
در سال ۶۰۲، موریس توسط فوکاس (۶۰۲–۶۱۰) سرنگون و کشته شد. خسرو به خونخواهی ناجی خود برخاست و قتل او را بهانه کرد و یک حمله جدید علیه بیزانس ترتیب داد. در همان دوران یک جنگ داخلی در امپراتوری بیزانس درگرفته بود که به کمک خسرو شتافت و خسرو با مقاومت اندکی روبرو شد. سرداران خسرو به شکل سامانمندی شهرهای مرزی بسیار تقویتشدهٔ بیزانسی، میانرودان و ارمنستان را مغلوب کردند و یک یورش بیسابقه را آغازیدند. ایرانیها در سال ۶۱۱ سوریه را اشغال کردند و انطاکیه را گرفتند.
در سال ۶۱۳، در خارج از انطاکیه، سرداران ایرانی، شهربراز و شاهین بهمنزادگان، یک ضدحمله سنگین که توسط شخص هراکلیوس، امپراتور روم رهبری میشد را شکست دادند. پس از آن، پیشروی ایرانیها بیوقفه ادامه یافت. اورشلیم در سال ۶۱۴ سقوط کرد و صلیب راستین به دست ایرانیها افتاد، شیئی که از نظر رومیهای مسیحی، مقدستر از آن در دنیا وجود نداشت. اسکندریه در سال ۶۱۹ سقوط کرد، و باقیمانده مصر هم در سال ۶۲۱ به دست ساسانیان افتاد. رؤیای ساسانیان مبنی بر بازگرداندن مرزهای ایران به دوران هخامنشیان تقریباً برآورده شده بود، در حالیکه امپراتوری بیزانس در آستانه فروپاشی بود. این اوج گسترش قلمرو ایران همراه بود با شکوفایی تمدن ایرانی در زمینه هنر ایرانی، موسیقی ایرانی و معماری ایرانی.
زوال و فروپاشی ( 622-651 )
تاریخچه
تاریخچه زبان آرامی به تفصیل در زیر نقل شدهاست. تاریخچه این زبان به سه دوره تقسیم شدهاست:
- آرامی قدیم ۱۱۰۰ قبل از میلاد تا سال ۲۰۰) شامل:
- آرامی میانه (سال ۲۰۰تا سال ۱۲۰۰) شامل:
- آرامی مدرن (سال ۱۲۰۰ تا کنون) شامل:
- بسیاری از گویشهای رایج کنونی.
این طبقهبندی بر اساس طبقهبندی است که کلاس بییر * استفاده میکرد.
آرامی باستان
بخش آرامی باستان بیش از ۱۳ قرن را به خود اختصاص میدهد. این دوره زمانی طولانی به این دلیل انتخاب شدهاست که تمامی گونههای آرامی که اکنون کاملاً منقرض شدهاند در آن جای میگیرند. دوره آرامی قدیم واضحاً در حدود سال ۵۰۰ قبل از میلاد به پایان میرسد، یعنی زمانی که آرامی باستان (زبان آرامیها) جای خود را به آرامی پادشاهی (زبان دولتهای پادشاهی قدرتمند) میدهد. گویشهای متعدد زبان آرامی قدیم زمانی برجسته میشوند که یونانی به عنوان زبان قدرت در منطقه جای آرامی را میگیرد.
آرامی باستان به آرامی آرامیها از زمان پیدایش آن تا زمانی که به زبان میانجی رسمی در هلال حاصلخیز تبدیل شد، اطلاق میشود. آرامی باستان زبان رسمی و دولتی در دمشق، حمص، ارواد بود.
آرامی باستان نخستین
نسخ خطی بسیاری دال بر اولین نمونههای استفاده از این زبان یافت شدهاست که به قرن ۱۰ قبل از میلاد بازمیگردد. این نسخه بیشتر اسناد دیپلماتیک میان دولت شهرهای آرامیان هستند. بهنظر میرسد رسمالخط آرامی در این زمان بر اساس فینیقی باشد و در زبان نوشتار وحدت خاصی دیده میشود. احتمالاً پس از گذشت زمانی در نواحی شرقی آرام رسمالخط کاملتری جایگزین شد تا بتواند پاسخگوی نیاز آن زمان باشد.
در فاصله سالهای ۹۳۵ تا ۹۶۷ (پیش از میلاد) تیگلتپیلسر دوم زبان آرامی را تبدیل به لینگوا-فرانکای کشور آشور و آن امپراتوری کرد.
آرامی باستان واپسین
از سال ۷۰۰ پ. م، این زبان در نقاط بسیاری پخش شد، اما یکدستی خود را از دست داد. گویشها مختلفی در بینالنهرین، بابل، فنیقیه و مصر پدیدار شد. با این حال اکدی بر روی آرامی در آشور تأثیر گذاشت و سپس بابلی بروی کار آمد. همانگونه که در دو پادشاه بخش ۱۸:۲۶ آمدهاست، حزقیا، پادشاه یهود با دیپلماتهای آشوری به زبان آرامی سخن میگوید تا افراد عادی چیزی متوجه نشوند. در حدود سال ۶۰۰ پ. م پادشاه کنعان نامه خود به فرعون پادشاه مصر را به زبان آرامی مینویسد.
کلدانی یا «آرامی کلدانی» اصطلاحی عام برای آرامی مورد استفاده در سلسله خالدی بابل بود. این اصطلاح برای اشاره به آرامی مقدس بکار میرفت که به روش متاخر نوشته میشد. آن را نباید با زبان مدرن کلدانی «نو آرامی» اشتباه گرفت.
آرامی سلطنتی
مقایسه شکل نوشتاری آرامی امپراطوری با پهلوی ساسانی و اشکانی
نامهای دیگر: آرامی پادشاهی، آرامی امپراتوری، آرامی هخامنشی، آرامی رسمی، آرامی مقدس.
در حدود سال ۵۰۰ ق.م. بود که داریوش اول آرامی را به عنوان زبان رسمی نیمه غربی امپراطوری پارس متعلق به هخامنشیان انتخاب کرد. همزمان سیستم نوشتاری آرامی که تا آن زمان تنها در ساتراپی بزرگ بابیروش استفاده میشد تبدیل به ابزاری برای ارتباطات نوشتاری میان تمام ساتراپیها با زبانهای گوناگون در کشور پهناور هخامنشی شد. اشرافزادگان بابلی هنوز از گویش محلی آرامی شرقی برای اغلب کارهای خود استفاده میکردند، اما دستور داریوش پایههای زبان آرامی را تقویت کرد و محکم ساخت. زبان آرامی پادشاهی جدید تا حد زیادی استاندارد شده بود. رسمالخط آن بیشتر بر پایه ریشههای تاریخی بود تا گویشهای گفتاری. همچنین اثرات اجتنابناپذیر زبان پارسی باستان بر روی این زبان باعث وضوح و انعطافپذیری آن شد. از آرامی پادشاهی گاهی به عنوان آرامی رسمی یا آرامی مقدس یاد میشود. قرنها پس از سقوط سلسله هخامنشیان (در سال ۳۳۱ پ. م)، آرامی پادشاهی که داریوش آن را رسمیکرد هنوز هم زبان رایج منطقه بود.
از واژه «آرامی هخامنشی» برای توصیف آرامی پادشاهی استفاده میشود. اغلب، زمان استفاده از آرامی را، از ابتدای پادشاهی داریوش (از ۵۰۰ ق. م) تا حدود یک قرن پس از سقوط سلسله پادشاهی هخامنشیان در سال ۳۳۱ ق. م. میدانند. بسیاری از اسنادی که گویای وجود اینگونه از آرامی است در مصر و بهویژه در الفانتین یافت شدهاند. مشهورترین این اسناد در این میان کتاب ‘Wisdom of Ahiqar’ است که دربر گیرنده کلمات قصار و آموزنده میباشد و در سبک بیشتر به کتاب مقدس ضربالمثلها شباهت داشت. آرامی هخامنشی تا حد زیادی به دیگر گونههای آرامی شباهت دارد و یافتن نمونههای کتبی آن بسیار سخت است. تنها با بررسی دقیق میتوان کلمهای قرضی از زبان محلی را در آن یافت.
آرامی پس از هخامنشیان
فتوحات اسکندر بزرگ نتوانست به سرعت باعث تخریب یکپارچگی زبان و ادبیات آرامی شود. مشابه همان آرامی که در قرن ۵ قبل از میلاد استفاده میشد را میتوان در اوایل قرن ۲ پیش از میلاد پیدا کرد. سلوکیان از ابتدای سلطنت خود استفاده از زبان یونانی|یونانی را در محدوده قلمرو خود در سوریه و بینالنهرین اجباری کردند. در قرن سوم قبل از میلاد بود که در مصر و سوریه آرامی جای خود را به یونانی داد. با این حال زبان آرامی پس از هخامنشیان توانست به رشد خود ادامه دهد و از طریق صحرای سوریه از یهودیه به عربستان و پارت راه پیدا کند. این ادامه استفاده از آرامی پادشاهی نشانهای از احساسات ضد هلنیستی بود.
سکهای از اسکندر که با زبان آرامی بر روی آن نوشته شده.
یک کتیبه دوزبانه (یونانی و آرامی) توسط آشوکا پادشاه هند در ۳۰۰ سال قبل از میلاد
آرامی مقدس زبان آرامی ای است که در چهار بخش مجزای کتب مقدس عبری یافت میشود:
– کتاب ازرا|ازرا ۴:۸ تا ۶:۱۸ و ۷:۱۲ تا ۲۶— اسنادی از دوره هخامنشی (قرن ۵ قبل از مسیح) در ارتباط با بازسازی معبد در اورشلیم.
– کتاب دانیال|دانیال b۲:۴ تا ۷:۲۸— پنج داستان ضدحکومت و تصویری مصیبتبار.
– کتاب جرمیا|جرمیا ۱۰:۱۱— یک جمله در یک متن عبری در انتقاد از بتپرستی
– پیدایش ۳۱:۴۷— ترجمهِ اسم محلی در عبری
آرامی مقدس یک لهجه دورگه است. بعضی متون به زبان آرامی مقدس احتمالاً پیش از سقوط سلسله هخامنشیان در بابل و سرزمین یهود بوجود آمدهاند. در زمان سلوکیان، تبلیغات معترضانه یهودی باعث بوجود آمدن کتاب دانیال به زبان آرامی شد. این داستانها احتمالاً در ابتدا به صورت شفاهی بودهاند. این قضیه ممکن است یکی از دلایل وجود مجموعههای گوناگونی از دانیال در یونانی Septuagint و متن ماسوری باشد که نشاندهنده آرامی متأثر از زبان عبری|عبری است.
زبان آرامی هاسمونیان در زیر مجموعه بعد از دوره هخامنشیان قرار دارد که در واقع زبان رسمی هاسمونیان یهود (۳۷–۱۴۲ پ. م) است. این زبان بر زبان آرامی مقدس متون قمران تأثیر گذاشت و زبان اصلی متون دینی، غیر از کتاب مقدس، بود. ترجمههای کتب مقدس عبری به آرامی، تارگوم، در ابتدا به زبان هاسمونیان بود. هاسمونیان همچنین در گفتارهای میشنا و توسفتا نیز آمدهاست، با این وجود با توجه به شرایط و متن تغییراتی داشتهاست. نوشتار این زبان با نوشتار زبان آرامی هخامنشی تفاوت بسیاری دارد، در این نوشتار به جای استفاده از صورتهای ریشه شناختی کلمات تأکید برنوشتن کلمات به همان صورتی است که تلفظ میشوند.
تارگوم بابلی در واقع لهجهِ بعدی پس از دوره هخامنشیان است که در تارگومهای رسمی، تارگوم انکلوس|تارگوم انکلوس و تارگوم جناتان یافت میشود. تارگوم هاسمونی اولیه حدوداً در قرن دوم یا قرن سوم به بابل راه یافت. سپس آنها با توجه به لهجهِ بابلی زمان تغییر یافتند و زبان تارگومهای استاندارد بوجود آمد. این ترکیب در واقع اساس ادبیات بابلی یهود را بوجود آورد.
تارگومی گالیلی(Galilean Targumic) مشابه تارگم بابلی است؛ و در واقع ترکیبی از هاسمونی ادبی با لهجهِ گالیلی است. تارگوم هاسمونی در قرن دوم میلادی به گالیلی راه پیدا کرد و برای استفاده محلی متناسب با لهجهِ گالیلی شد و مطابق آن تغییر یافت. کارهای تارگوم گالیلی هیچگاه به عنوان یک کار معتبر در نظر گرفته نشدهاند و اسناد نشان میدهند که هرگاه که لازم بوده در متن آن اصلاحاتی ایجاد شدهاست. از قرن یازدهم به بعد، زمانی که تارگوم بابلی قانونمند شد، نسخهِ گالیلی بشدت از آن تأثیر گرفت.
از قرن سوم میلادی به بعد لهجهِ آرامی بابلی مورد استفاده بودهاست. این گویش در واقع گویش اسناد خصوصی بابلی بودهاست و از قرن دوازدهم|قرن دوازده گویش یا لهجهِ تمامی اسناد خصوصی یهودی در آرامی بودهاست. این گویش در واقع با اندک تغییراتی بر پایهِ هاسمونی استوار است. این شاید به این دلیل بودهاست که بسیاری از اسناد در BDA اسناد حقوقی هستند و بنابراین زبان آنها باید برای تمامی جامعه یهود ملموس باشد و هاسمونی در واقع استاندارد قدیمیای بود که مطلوب بود.
آرامی نَبَطی در واقع زبان پادشاهی عرب پترا است. این پادشاهی ساحل شرقی رودخانه اردن، شبهجزیره سینا و شمال سرزمین عرب را شامل میشود. شاید به دلیل اهمیت بازرگانی کاروانی بود که نَبَطیها استفاده از آرامی را به عربی شمالی قدیمی ترجیح دادند. این گویش بر پایهِ زبان هخامنشی با اندک تأثیر از عربی استوار است. ‘l’ اغلب به ‘n’ تغییر پیدا میکند و برخی کلمات نیز از زبان قرض گرفته شدهاند. بعضی نسخههای خطی آرامی نَبَطی از اوایل این پادشاهی موجود است، اما اغلب آنها مربوط به چهار قرن اول میلادی هستند. نوشتار این زبان با استفاده از الفبای شکستهاست که در واقع مقدمه و سرآغاز الفبای عربی میباشد. شمار وامواژهها از زبان عربی در طول سدهها افزایش یافته، تا زمانیکه در قرن چهارم|قرن چهار نَبَطی در زبان عربی ادغام شد.
ترجمه آرامی تورات در قرن ۱۱ میلادی
آرامی پالمیرین در واقع گویشی از زبان آرامی است که در شهر پالمیرا در بیابان سوریه از سال۴۴ قبل از میلاد تا ۲۷۴ بعد از میلاد مورد استفاده بودهاست. نوشتار این زبان با استفاده از الفبای گرد بود که بعدها به استرانگلا ی شکسته تغییر یافت. همانند نَبَطی، زبان پالمیری نیز متأثر از عربی بود، اما این تأثیر در مورد زبان پالمیری کمتر بود.
آرامی آرساکید زبان رسمی امپراتوری امپراتوری پارتیها (۲۴۷ BCE–224 CE) بود؛ و بیش از سایر لهجههای پس از هخامنشی رسوم داریوش اول را دارا بود. با این وجود در طول زمان، این گویش از زبان آرامی گفتاری معاصر، گرجی و فارسی تأثیر گرفت. پس از تصرف پارتیان توسط ساسانیهای فارس زبان، آرساکید تأثیر بسیاری بر زبان رسمی جدید گذاشت.
زبان آرامی شرقی قدیم
گویشهای ذکر شده در بخش آخر همگی از خانواده آرامی پادشاهی زمان هخامنشیان هستند. با این حال گویشهای مختلف منطقهای آرامی باستان واپسین در کنار دیگر زبانها به حیات خود به عنوان زبانهای ساده و گفتاری ادامه دادند. شواهد اولیه حیات این گویشها را تنها میتوان از طریق تأثیری که بر روی کلمات و اسامی گویشهای استاندارد داشتند، دریافت. اما در قرن دوم پیش از میلاد|قرن BCE۲ بود که این گویشها به زبانهای نگارشی تبدیل شدند. این گویشها همگی نشاندهنده گونهای از زبان آرامی هستند که هیچ گونه وابستگی به آرامی پادشاهی نداشته و تمایزی آشکار را میان مناطق بینالنهرین، بابل و شرق، سرزمین یهود، سوریه و غرب نشان میدهد.
در شرق گویشهای آرامی پالمیرایی و آرامی آرساکید در زبانهای منطقهای ادغام شدند و زبانهایی را بوجود آوردند که ریشه در آرامی پادشاهی و آرامی منطقهای داشتند. سالها بعد آرساکید به زبان نیایش در مذهب مندایی، زبان مندایی| تبدیل شد. هنوز هم گویش وران این زبان در مناطقی از عراق و در خوزستان (ایران) زندگی و به این گویش تکلم میکنند.
در قلمرو حکومت اسرون به مرکزیت ادسا، بینالنهرین|ادسا که در سال BCE۱۳۲ بنیانگذاری شد، گویش محلی زبان سوری|سوری قدیم به عنوان زبان رسمی برگزیده شد. در قسمتهای بالایی منطقه دجله، در شرق مدیترانه بود که زبان آرامی رشد کرد که شواهد آن در هاترا، آشور و طور عبدین موجود است. تاتیان، نویسنده کتاب تعالیم دیاتسارون از سرزمین آشور آمدهاست و احتمالاً اثر خود (در سال (۱۷۲ بعد از میلاد را در شرق بینالنهرین نوشتهاست، نه در سوریه یا یونان. در بابل، گویش منطقهای بابلی قدیم c. 70 CE)) در جوامع یهودی استفاده میشد. این زبان به سرعت تحت تأثیر آرامی بابلی و تارگومی بابلی قرار گرفت.
دام جادویی برای ارواح
زبان آرامی غربی قدیم
گویشهای آرامی منطقهای در غرب هم همان سرگذشتی را داشتند که برای این گویشها در شرق رخ داد. آنها را به راحتی میتوان از گویشهای شرقی و آرامی پادشاهی تشخیص داد. در این مناطق، آرامی در کنار گویشهای کنعانی استفاده میشد و پس از چندی در قرن یکم پیش از میلاد جای فینیقی را گرفت. آرامی همچنین جای زبان زبان عبری را نیز به عنوان زبان گفتار در اوایل قرن چهارم پیش از میلاد گرفت.
بیشترین شواهد و مدارک از زبان آرامی غربی قدیم بر جای ماندهاست که در جوامع یهودی استفاده میشد و از آن با عنوان فلسطینی قدیمی یهودی یاد میشد؛ کهنترین نمونه آن زبان اردنی شرقی قدیمی است که احتمالاً از منطقه کاسارا فیلیپی آمدهاست. این گویش در قدیمیترین نسخه خطی اناچ (حدود ۱۷۰ پیش از میلاد) استفاده شدهاست. فاز بعدی مشخص در زبان در قرن دوم میلادی است و یهودی قدیم نام دارد. نمونههای آن را میتوان در نسخههای خطی و نامههای شخصی، نقل قولهای موجود در تلمود و رسیدهای قمران جستجو کرد. کتاب «جنگ یهود» نوشته جزفیوس اول که اکنون دیگر، نیز به زبان یهودی قدیم بودهاست.
گروههای کافری که در سدهٔ یکم میلادی در شرق اردن زندگی میکردند نیز به گویش اردنی شرقی قدیم سخن میگفتند. این گویشها بعدها گویش فلسطینی کافر قدیم نام گرفت؛ و رسمالخط آن هم به صورت شکسته بود و به سورس قدیم شباهت داشت. گویش فلسطینی مسیحی قدیم ممکن است از همان گویش کافری بوجود آمده باشد. این گویش احتمالاً در پس برخی از گرایشهای آرامی شرقی بودهاست که در تعالیم سوری قدیم شرقی دیده شدهاست (رجوع شود به پشیتا).
زبان ها در زمان عیسی
در زمان حیات عیسی، در قرن اول پس از میلاد مسیح از دوران اسرائیل در دوره رومی، باور و تصور بر این است که یهودیان به زبان عبری# عبری کلاسیک| عبری و آرامی صحبت میکردهاند. علاوه بر آن، یونانی کوینی زبان بینالمللی مورد استفاده رومیها در زمینه حکومت و تجارت بود و برای کسانی که حوزه نفوذ شهری داشتند، مفهوم و قابل درک بود. در ارتش روم به زبان لاتین صحبت میشد، اما تقریباً هیچ تأثیری بر دورنمای زبانی آن نداشت.
علاوه بر گویشهای رسمی و ادبی آرامی بر اساس هاسمونیها و بابلیها شماری از گویشهای آرامی گفتاری نیز وجود دارد. هفت گویش آرامی# اواخر آرامی غربی باستان | آرامی غربی در اطراف سرزمین اسرائیل در زمان عیسی رواج داشت. این گویشها هر چند مشخص و متمایز از یکدیگر بودند، اما گویشوران هر یک از آنها میتوانستند گویشهای دیگر را نیز بفهمند. یهودایی باستان گویش غالب اورشلیم و یهودیه بود. در منطقه این گدی| اینگدی گویش جنوب شرقی یهودیه رواج داشت. سامرا نیز گویش سامری- آرامی خاص خود را داشت، که در آن حروف صامت ‘he (letter)|he’, ‘الگو:Semxlit‘ ‘ayin|‘ayin’ به صورت ‘aleph (letter)|aleph’ تلفظ میشدند. آرامی جلیله، گویش موطن عیسی، را تنها از نام چند مکان، تأثیرات آن بر جلیله تراگومیک، تعدادی اثر ادبی خاخامی و تعدادی اندک از نامههای شخصی میتوان باز شناخت. علی الظاهر، این گویش چند ویژگی خاص و متمایزکننده نیز داشتهاست: واکههای مرکب هیچگاه به واکههای ساده تبدیل نمیشوند. در شرق اردن، گویشهای مختلف اردنی شرقی صحبت میشد. آرامی دمشقی (که غالباً از آرامی مدرن غربی منتج شدهاست)، در منطقه دمشق و رشته کوههای آنتی- لبنان مورد استفاده قرار میگرفت. سرانجام، تا امتداد شمال آلیپو، گویش غربی آرامی اورنتس رواج داشت.
این سه زبان، علیالخصوص عبری و آرامی بر یکدیگر تأثیراتی گذاشتند. واژگان عبری وارد آرامی یهودی شدند (البته اغلب این واژگان، واژگان تخصصی مذهبی بودند، اما تعدادی از کلمات محاورهای از قبیل(الگو:Semxlit ‘wood’ (به معنای چوب) نیز از زبان عبری به زبان آرامی یهودی وارد شدند. عکس این ماجرا نیز اتفاق افتاد و واژگان آرامی نیز وارد زبان عبری شدند (تأثیر زبان آرامی تنها به وارد شدن واژگانی چون māmmôn ‘wealth’ (ثروت) به زبان عبری محدود نمیشد، بلکه نحوه استفاده واژگان به زبان آرامی نیز در زبان عبری رایج شد. منباب مثال، rā’ûi، ‘دیده شده’، به معنای ‘ارزشمند’ در مفهوم ‘ظاهراً’، یک نوع گرته برداری از الگو:Semxlit زبان آرامی میباشد که دارای معنای ‘ دیده شده’ و ‘ارزشمند’ است.
یونانی عهد جدید اغلب واژههای غیر یونانی «سامی»، از جمله حرف نگاریهای واژگان زبان سامی را حفظ کردهاست:
- برخی از واژههای این زبان آرامی هستند؛ مثلtalitha (ταλιθα). که نشانگر نام الگو:Semxlit’’ میباشد (انجیل مرقس ۵:۴۱).
- دیگر واژگان میتواند عبری یا آرامی میباشد، از قبیل Rabbounei (Ραββουνει)، که در هر دو زبان به معنای ‘آموزگار /بزرگ/ استاد من’ است. (انجیل یوحنا ۲۰:۱۶).
- فیلم «مصایب مسیح» محصول سال ۲۰۰۴ به خاطر استفاده چشمگیرش از دیالوگ زیاد به زبان آرامی معروف است، به ویژه آنکه یک معلم یکه و تنها به نام ویلیام فالکو آن را تغییر اساسی دادهاست. معهذا، این زبان از نظر گویشوران معاصر آرامی، متکلف، تصنعی و نامأنوس مینماید.
آرامی میانه
قرن سوم پس از میلاد به عنوان آستانه فیمابین آرامی باستان و میانه تلقی میشود. در طول آن قرن، ماهیت بسیاری از زبانها و گویشهای آرامی به تدریج تغییر یافت. اخلاف آرامی امپراتوری دیگر زبانهای زندهای نبودند و زبانهای منطقهای شرقی و غربی ادبیات جدید و اساسی عصر را تشکیل میدادند. بر خلاف بسیاری از گویشهای آرامی باستان، دربارهٔ واژگان و دستور زبان آرامی میانه اطلاعات زیادی در دست است.
آرامی میانه شرقی
تنها ۲ زبان از زبانهای آرامی میانه شرقی تا به امروز زنده ماندهاند. در شمال این منطقه، سریانی باستان به سریانی میانه تغییر یافت. در جنوب آن منطقه، زبان یهودی بابلی باستان به یهودی بابلی میانه تبدیل شد. گویش آرساسید، پسا-هخامنشی زمینهساز زبان مندایی جدید شد.
سریانی میانه
زبان سریانی میانه زبان کلاسیک، ادبی و نماز مسیحیان سریانی تا به امروز بودهاست. دوران طلایی این زبان به چهارم تا ششم مربوط میشود. این دوره با ترجمه انجیل به این زبان شروع شد: پشیتا و نظم و شعر قوی افراییم سریانی. سریانی میانه، بر خلاف اسلاف خود، زبانی کاملاً مسیحی است؛ هر چند که در آن زمان، این زبان زبان مخالفان رهبری بیزانس بر کلیسا در شرق بود. فعالیتهای مبلغان مذهبی موجب شد زبان سریانی به سرزمین پارس و هندوستان و چین انتقال یابد.
خط سریانی در قرن ۹ میلادی
آرامی بابلی میانه یهودی
بابلی میانه یهودی زبانی است که نویسندگان یهودی در بابل در قرن ۴ تا قرن ۱۱ پس از میلاد مسیحی به کار میبستند. این زبان را عمدتاً میتوان با زبان بابلیها تلمود (که در قرن هفتم تکمیل شد) و ادبیات پسا- تلمود (جی اونیک)، که مهمترین دستاوردهای فرهنگی یهودیت بابلی است، بازشناخت. مهمترین منابع کتیبهای این گویش هزاران کاسه سحرآمیز آرامی است که به خط یهودیان نوشته شدهاست.
مندایی
“جهت کسب اطلاعات بیشتر به زبان مندایی مراجعه فرمایید. مندایی گویش هم جنس آرامی بابلی یهودی است، البته مندایی هم از حیث زبانشناسی و هم از حیث فرهنگی متمایز و مجزا از زبان بابلی یهودی است. مندایی کلاسیک زبانی است که ادبیات مذهبی منداییان به آن نوشته شدهاست. یکی از ویژگیهای بارز این زبان املای بسیار آواشناختی آن است.
آرامی میانه غربی
گویشهای آرامی غربی باستان با فلسطینی میانه یهود (در خط عبری)، آرامی سامری (در خط فینیقی باستان و فلسطینی مسیحی (خط شکسته خط سریانی در هم آمیخت. از میان این سه زبان، تنها فلسطینی میانه یهودی به عنوان یکی زبان نوشتاری به حیات خود ادامه داد.
آرامی فلسطینی میانه یهودی
در سال ۱۳۵، پس از شورش بار کوخبا، بسیاری از رهبران یهودی که از اورشلیم اخراج شده بودند، به طرف جلیله به حرکت افتادند؛ بنابراین، گویش جلیله از گمنامی رهایی یافت و تبدیل به گویش استاندارد و معیار میان یهودیان در غرب شد. نه تنها در جلیله، بلکه در مناطق پیرامون آن نیز به این گویش صحبت میشد. این گویش مبنای زبان شناختی تلمود فلسطینی (که در قرن پنجم تکامل یافت)، تارگومیم فلسطینی (نسخ آرامی یهودی دست نوشتهها) و مِدراشیم (آموزهها و تفاسیر کتاب مقدس) میباشد. مصوت استاندارد که به عبری کتاب مقدس اشاره میکرد، نظام طبریایی (قرن دهم) توسط گویشوران گویش جلیله فلسطینی میانه یهودی شکل گرفت؛ بنابراین، تولید آوای عبری کلاسیک، به نمایندگی از عبری این زمان، بیانگر تلفظ معاصر این گویش آرامی است.
یهودیه میانه که از اخلاف یهودیه باستان محسوب میشود، دیگر گویش غالب و رایجی نیست و صرفاً در یهودیه جنوبی (گویش انگدی متنوع در سراسر این دوره تداوم داشت) مورد استفاده قرار گرفت. همچنین، اردنی میانه شرقی نیز به عنوان یکی از گویشهای جزئی اردنی باستان شرقی به حیات خود ادامه میدهد. کتیبههایی که در کنیسههای دورا اروپوس یافت میشوند با به زبان اردنی میانه شرقی یا اردنی میانه نوشته شدهاند.
آرامی سامری
بر اساس روایات و مستندات متعلق به قرن چهارم گویش آرامی اولین گویش از مجموعه سامری است. تلفظ کلاسیک این گویش مبتنی بر صورتی است که در قرن دهم استفاده میشدهاست.
آرامی مسیحی فلسطینی
بر اسس شواهد و مدارک ثابت شدهاست که زبان مسیحیان آرامی غربی در قرن ششم رواج داشتهاست، اما به وجود آمدن این زبان حتی به دو قرن قبل از زمان مزبور بازمیگردد. این زبان خود از فلسطینی باستان مسیحی نشات گرفتهاست. اما علائم نوشتاری آن بر اساس سریانی میانه اولیه بودهاست که زبان یونانی نیز تأثیر زیادی در آن داشتهاست. واژه عیسی مسیح با آنکه در آرامی به صورت Yešû` در زبان آرامی نوشته میشود، اما شکل نوشتاری آن در مسیحی فلسطینی Yesûsمیباشد.
آرامی نو
امروزه افزون بر ۴۰۰ هزار نفر به زبان آرامی تکلم میکنند. در میان گویشوران این زبان، افراد یهودی، مسیحی، مسلمان و مندایی دیده میشوند که در مناطق دورافتاده زندگی میکنند و سنتهای خود را از طریق چاپ نشریات و امروزه از طریق رسانههای الکترونیکی حفظ میکنند. درک و فهم زبانهای آرامی معاصر (یا «نئو-آرامی») از یکدیگر در مقایسه با گذشته به مراتب سختتر و کم رنگ تر شدهاست. دویست سال گذشته برای گویشوران زبان آرامی دوره خوبی نبودهاست. بیثباتی و تزلزلی که بر خاورمیانه سایه افکند، موجب آوارگی و سرگردانی گویشوران آرامی شدهاست. سال ۱۹۱۵ از اهمیت خاصی برای مسیحیانی که به زبان آرامی تکلم میکنند، برخوردار بودهاست: جریانی موسوم به نسلکشی آشوریها (سایفو/سایپا؛ «شمشیر» به زبان سریانی) رخ داد؛ طی آن تمامی گروههای مسیحی (آشوریها، ارمنیها و دیگران که در شرق ترکیه زندگی میکردند تحت پیگرد و تعقیب قانونی ای قرار گرفتند که پایان و اضمحلال امپراتوری عثمانی را رقم زد. برای یهودیانی که به زبان آرامی تکلم میکنند سال ۱۹۵۰ نقطه عطفی محسوب میشود: کشور جدیدالتأسیساسرائیل اغلب یهودیانی را که به زبان آرامی تکلم میکردند به آنجا کشاند و این یهودیان به این نقطه مهاجرت کردند. معهذا، نقل مکان به اسرائیل باعث شدهاست عبری معاصر جای نئو-آرامی یهودی را در میان فرزندان مهاجران بگیرد. چنین به نظر میرسد که بسیاری از گویشهای یهودی منسوخ خواهند شد و این منسوخ شدن بسیار قریبالوقوع است.
آرامی معاصر شرقی
آرامی معاصر شرقی در زبانها و گویشهای مختلف دیده میشود. تفاوت چشگیری بین زبان آرامی مورد استفاده یهودیان، مسیحیان و مسلمانان دیده میشود.
زبانهای مسیحی اغلب سریانی معاصر (یا نو-سریانی، به ویژه در هنگام اشاره به ادبیات آنها)، خوانده میشوند؛ چرا که حدود بسیار زیادی تحت تأثیر ادبیات و زبان مذهبی سریانی میانه قرار داشتند. با وجود این، ریشههای این زبان به گویشهای آرامی محلی بسیار زیادی که در گذشته شکل نوشتاری نداشتهاند، نیز مربوط میشوند و نمیتوان گفت که آنها صرفاً اسلاف مستقیم زبان افراییم سریانی بودهاند.
سُریانی غربی معاصر (که در حد وسط نئو-آرامی غربی و نئو-سریانی شرقی قرار گرفتهاست و آرامی نئو مرکزی نیز نامیده میشود) معمولاً توسط زبان تورویو که زبان طور عبدین است، ارائه میشود. یکی از زبانهای مربوط به آن به نام زبان ملحسو نیز اخیراً منسوخ شدهاست.
زبانهای مسیحیان شرقی (سریانی معاصر شرقی یا نئو-آرامی شرقی) نیز با نام بومی «سورس» یا «سورت» خوانده میشوند. در برخی موارد آنها «آشوری» یا «کلدانی» نیز خوانده میشوند؛ البته این نامها و اسامی مورد قبول همه گویشوران واقع نشدهاست. همه گویشهای مختلف این زبان نیز برای گویشوران آنها قابل فهم و درک نمیباشد. جوامع سریاک شرقی اغلب یا کلیسای کاتولیک کلدانی یا کلیسای آشوری شرق هستند.
زبانهای یهودی آرامی معاصر امروزه اغلب در اسرائیل تکلم میشوند و بیشترین آنها در آستانه منسوخ شدن قرار گرفتهاند (گویشوران مسن و قدیمی این زبان را به نسل جدید انتقال نمیدهند). گویشهای یهودی که خاستگاه آنها جوامعی است که روزگاری بین دریاچه ارومیه و موصل میزیستند نیز تماماً برای یکدیگر مفهوم و قابل درک نیستند. در برخی از نقاط، از قبیل ارومیه مسیحیان و یهودیان در یک محله واحد گویشهای مختلفی از آرامی مدرن شرقی را به کار میبرند که برای یکدیگر قابل فهم و درک نمیباشد.
بازماندهای از این زبان به نام لشان ددان در دوران معاصر نیز در شمال غربی ایران صحبت میشد که امروزه منقرض شدهاست.
همچنین در نقاطی دیگر؛ از قبیل موصل گویشهای مورد استفاده در دو جامعه هم-کیش فقط تا حدی شباهت دارند که امکان برقراری مکالمه بین گویشوران آنها وجود دارد.
تعداد کمی از منداییان که در استان خوزستان ایران زندگی میکنند، به مندایی مدرن تکلم میکنند که با سایر گویشهای آرامی کاملاً متفاوت و متمایز است.
آرامی معاصر غربی
با اندکی تسامح میتوان گفت از آرامی غربی اثری به جای نماندهاست. این زبان در روستای مسیحینشین معلولا در سوریه و روستاهای مسلماننشین بخا جب الدین سوریه به سمت آنتی لبنان و نیز توسط برخی افراد که از این مناطق به سوریه و دیگر شهرهای بزرگ سوریه کوچ کردهاند، تکلم میشود. تمام این گویشوران آرامی معاصر غربی زبان عربی را که دیگر زبان اول این مناطق شدهاست، سلیس و روان صحبت میکنند.
دستور زبان
دستور زبان
منابع
1- Nordhoff, Sebastian; Hammarström, Harald; Forkel, Robert; Haspelmath, Martin, eds. (2013). “Aramaic”. Glottolog 2.2. Leipzig: Max Planck Institute for Evolutionary Anthropology.
2-UNESCO Interactive Atlas of the World’s Languages in Danger
با ما همگام شوید
استاد تغییر باشید نه قربانی تقدیر
ما یک سـازمان غیـرانتفــاعی هستیم و وظیفـه خود میدانیم آنچـه مربوط به تاریخ است را با بهتـرین و موثق ترین منـابع موجود در این کارزار مطـالب بی ریشـه ، بـه صـورت صحیح نشـر دهیم
ماموریت ما اینست مردم را با میراث خود درگیر کنیم
نقشه ساسانیان از کتاب اطلس تاریخی ایران، نشر دانشگاه تهران
سکه مربوط به هرمز یکم کوشانشاه صادر شده درخراسان در طرح کوشانه
تحقیر والریان توسط شاپور (هانس هولبین جوان ،۱۵۱۱، قلم و جوهر سیاه بر روی طرح گچ
قلعه دختر در فیروز آباد استان فارس که در سال ۲۰۹ توسط اردشیر ساخته شد.